Montag, 20. Oktober 2008

خاطرات دوران انقلاب: قسمت اول





پا نهادن به‌ دنیای سیاست

خاطرات خود را با سر اغاز مبارزات ضد شاهنشاهی در شهری که در ان زندگی میکردم اغاز می کنم . سال 1357 بودو هوا بسیار گرم و بهار سر سبز همه جا را در نوردیده بود .ومن تازه خدمت سربازی خود رادر اواخر اردیبهشت ماه به پایان رسانده بودم .
به فکر این بودم که کاری پیدا کرده وبعد به توانم به شکلی از ان طریق دانشگاه بروم ویا اگر کار پیدا نکردم حداقل خود را برای ازمون سراسری سال بعد اماده سازم . البته توجه به اتفاقات ضد حکومتی که در ان زمان به شکل پراکنده در جریان بود بخشی از افکار مرا نیز به خود مشغول داشته بود اما به ان حد نبودکه مرا در مسیری قرار دهد که به اقداماتی دست بزنم که در انزمان به مبارزات سازمان یافته مشهور بود .
به جرئت بگویم که خواهر کوچکتر من در فعالیتهای مخفیانه قبل از انقلاب بیشترارتباط داشت تا من ومادرم سعی میکرد که من به خواهرم توصیه کنم که دنبال این گونه فعالیتها نرود چرا که هراس داشت که در دام ماموران ساواک بیفتد بدونه اینکه نا خوداگاه متوجه باشم که خود نیز در این مسیر دارم گام میگذارم.اصولا من به همرا خانوادهام سالها پیش به این شهر امده بودیم . که خود داستان درازی دارد وتنها همین را بگویم ما را پدرم برای جستجوی کار به انجا کشانده بود و فقر مالی یکی از بزرگترین مشکلاتی بود که پدرم با ان دست به گریبان بود . ما با اینکه کرد بودیم ودر میان کردهای هم ملت خویش زندگی می کردیم اما بدلیل غربت و بیگانه بودن از تنهایی عجیبی رنج می بردیم . من اغلب از سوی مادرم تشویق می شدم که با هر کس بیش از حد نزدیک نشوم ، شیعه بودن ما ونیز سنی بودن مردمی که ما در میان انان زندگی می کردیم با اینکه انها نیز کرد بودند خود مزید بر علت بود که فاصله ها نیز دلیلی داشته باشد و از خویشاوندانی که از ما بپرسند نیز بی بهره بودیم تنها کسی که سالی یکبار به دیدن ما می امد مادربزرگم بود وهر سال پاییز از کرمانشاه راه می افتاد وبا خود سوغاتی که بیشتر بخشی از اذوغه های زمستانی در توشه داشت را به همراه می اورد و به مدت یک ماهی پیش ما می ماند . سالهای گذشته ورنج بی عدالتی وفشار مالی ودست نیافتن به انچه که می خواستم شاید عامل اصلی کشیده شدن به اعتراضات ضد شاهنشاهی بود. اما انچه که پیش امد یک شبه نبود وز مینه ها ی ذهنی نیز داشت که با نزدیک شدن سال تحصیلی57 به اوج خود می رسید. شهر مریوان یک شهر مرزی وکوچک بود که در انزمان جمعیتش شاید به ده هزار نفر نمیرسید که با مرزعراق با ماشین بیشتر از نیم ساعت راه ندارد همین مرز بودن ان سببی بود تا از شهرهای دیگر نیروهای ارتشی وپلیس به ان شهر برای حفظ نظم وامنیت بیاورند وما بدلیل اینکه نانوایی داشتیم هر چند گاهی اتفاق می افتاد تا من با یک نظامی، بخصوص اگر کرمانشاهی نیز بود اشنا شوم وچون برادرم نیز ارتشی بود زمینه اینکه با اینگونه افراد صمیمی شوم فراهم بود .بیاد میاورم که در ان تابستان با یک پلیس شهربانی که رستم اسم داشت که اهل قصر شیرین بود بسیار صمیمی بودم واغلب با وی نیز به گردش ویا قدم زدن در سطح شهر نیز می پرداختم .اما هنوز نه من انقلابی دو اتشه بودم ونه اعتراضات سراسری به این شهر کوچک مرزی رسیده بود که ما را در مقابل همدیگر قرار دهد.
اینکه می گویم مبارزه سراسرای به ان شهر نرسیده بود منظورم همان جریانات اغازین انقلاب 57 است وگرنه بودند کسانی که به کار های ضد حکومتی از سالهای پیش مشغول بودند وبرای یکجانبه نشدن مطلب مجبورم بعدها از انان نیز نام ببرم.
با تمام این احوال و رنج غربت، در تمام انروزهایی که من در این شهر کوچک مرزی زندگی کرده بودم حال که به گذشته فکر میکنم میبینم که واقعا مردمی مهربان ومهمان نواز بودند وبه ما بسیار محبت کردند انها هیچگاه ما را به خاطر عقیده ومرام از خود نراندند وما را در میان خود جای دادند واز همین جا سپاسگزار انان هستم و برعکس وقتی که به امروز فکر میکنم که هنوز هم در غربت هستم ومسبب اصلی ان حکومت اسلامی است که به خاطر عقیده ومرام همه را مورد تحقیر وزندان واعدام وخروج از میهن خویش وا میدارد تنم می لرزد.تفاوت مردم ازاده وحکومت غیر مردمی در همین رفتارها با انسانها است .
اغاز تابستان ان سال بسیار ارام بود ومن برای استخدام در اموزش وپرورش برای شغل معلمی تقاضا داده بودم ومورد توافق قرار گرفته بود واما همه چیز داشت به شکل دیگری رقم می خورد وحوادث وتظاهرات ضد حکومتی در حال شکل گیری بود ومن نیز از طریق روزنامه ها در جریان حوادث قرار می گرفتم تا حادثه 17 شهریور وقتل عام تظاهر کنندگان اتفاق افتاد در همین هنگام بود که به مبارزه با حکومت بیشتر کشیده شدم ، از اینکه می دیدم که هم وطنانم در شهرهای مختلف ایران بدونه اینکه مسلح باشند وتنها به خاطر تظاهرات مسالمت امیز کشته می شوند نگران وچون می شنیدم که خواست انان ازادی وعدالت است ومن نیز که خود تشنه ازادی وعدالت بودم بیشتر با انان احساس همبستگی می کردم .

Keine Kommentare: