Montag, 20. Oktober 2008

قسمت یازدهم


در کنار منزل خواهرم خانواده ای زندگی می کردند بنام کا اسمایل که رابطه بسیار نزدیکی با خواهرم داشتند. خانواده پر اولادی بودند که البته اینگونه خانواده ها در مناطق کرد نشین کم نبودند همچنانکه خانواده ما نیزچندین خواهر وبرادر بودیم . یکی از پسران این خانواده بنام کمال توانسته بود به دانشگاه در شهر تبریز در رشته پزشکی راه پیدا کند ودر ایامی که دانشگاهها در اعتصاب بودند در مریوان به سر می برد .در یکی از تحصن های معلمین که محصلین شهر نیز در آن شرکت داشتند سخنان کوتاهی ایراد کرد.وی به نحوه فعالیت اعتراضات شهر به شکل تحصن انتقاد داشت وبه جای تحصن حضور در خیابانهاو مبارزه رو در رو با مامورها را بر اساس داده های خود در شهرهای بزرگ از جمله تبریز با احساسات تمام پیشنهاد می کرد . برای من که درآن زمان بسیار احساساتی عمل می کردم قابل تحسین بود ومتر صد فرصتی بودم که بتوانم با آن هم نشینی داشته باشم که یکی از همان روزهای اوایل بهمن ماه هنگامی که من به طرف منزل خواهرم در راه بودم در یک مسیر باوی که همراه محصل دیگری بنام طهمورث اکبری بود قرار گرفته وبا تعارفی که از من کرد ،از این فرصت استفاده کرده وبا ایشان وارد منزل شدم .مادر کمال به دلیل آشنایی که با خواهرم داشت از دیدن من بسیار خوشحال شد وما را بدرون اتاقی راهنمایی کرد.
کمال اجاق برقی را که تنها وسیله گرم کردن در اتاق بود روشن کرد وما برای اینکه خود را گرم کنیم به حرارت آن بیشتر نزدیک شده و در ضمن از حوادث روزهای گذشته وآنچه که ممکن است پیش آید سخن می گفتیم .م
من سعی می کردم موضع خویش را نسبت به عملکرد فدایی ها روشن کنم وبه صحبت های آنها گوش فرا می دادم اطلاعات آندو از جنبش فداییان خلق بیشتر از من بود واز مارکسیسم ولنینیسم نیز کم نمی آوردند.شوخ طبعی سیاسی طهمورث با آن چشمان آبی و نافذش در هنگامی که نظر می داد مرا بیشتر به ارتباط با وی علاقه مند می کرد .من خانواده د شهید طهمورث را می شناختم .م
پدر ومادر وی هر دو در سازمان بهداشت وخدمات اجتماعی کار می کردند وعلاوه بر آن چندین خواهر داشت اما پسر بزرگ خانواده نیز بود .اصولا"فکر نمی کنم که از نظر اقتصادی مشکلی داشتند وتنها حس کنجکاوی و هوش سرشارش وی را به طرف مبارزه کشانده بود.شکایت یکی از خواهرانش از من نزد پدرم در هنگامی که هر دوی ما ده ویا یازده ساله بودیم را همیشه در ذهن خویش داشتم . در آن هنگام در نزدیکی خانه هر دوی ما که نزدیک فرمانداری شهر بود ،بعد از ظهر که فرمانداری بسته بود و حصاری هم نداشت ما بچه ها روی پله های آن بازی می کردیم وبالا وپایین می پریدیم همراه من پسر یکی از اقوام مان بنام علی از کرمانشاه به دیدن ما آمده بود واو بسیار شیطان بود .در حین بازی کردن خواهر شهید طهمورث که بسیارحرارتی بود ازدست ما خشمگین شد و مستقیم به طرف منزل ما رفت وبه پدرم که خسته برای استراحت به خانه آمده بود شکایت ما را برد وهمینکه من به منزل وارد شدم پدرم به طرف من دوید که مرا بگیرد و کتکم بزندکه من به همراه علی قبل از اینکه پدرم مرا بگیرد فرار کرده وتا نیمه شب وهنگامی که پدرم دیگر خوابیده بود در کوچه های شهر پرسه می زدیم .نیمه های شب به منزل بر گشتیم ومادرم ما را به آرامی به خانه وارد کرد وبه خواب رفتیم. م
من در آن هنگام از سابقه هواداری شهید طهمورث از سازمان فداییان بی اطلاع بودم واینکه او همان شخصی بود که کلیشه های آرم سازمان را تهیه و به ما نیز رسانده بود وما آنرا بر روی دیوارهای شهر با رنگ پاشیده بودیم ،بعدها برای من روشن شد.اما می دانستم که وی یکی از بنیانگذاران کانون محصلین است که تازه تاءسیس شده بود و بسیار در آن فعال بود . در همان نشست دو ساعته احساس می کردم که می توان به وی پیشنهاد کرد تا به کارهای مشترک سیاسی روی آورد واتفاقابه وی نیز پیشنهاد کردم که چرا نباید چندین نفر با همدیگر در حمایت وهواداری از سچفخا متحد شویم که وی با نگاهی بسیار سنجیده به من گفت آخر به که می توان اعتماد کرد.در واقع وی از این امر طفره می رفت تا فعالیتی را که بیش از یکسال به طور مخفی در ابتدا با همکاری م ح وسپس به تنهایی به پیش

شهید طهمورث اکبری

میبرد آشکار نکند.م

من مدت زیادی با آنها نماندم و خداحافظی کردم ورفتم.م
بیشتر فعالیت ما هواداران سچفخا بر روی این امر متمرکز بود که چگونه در مبارزات شهری وسیاسی شرکت کنیم وبر عکس حرکت ما نشست های دیگری که از سوی معلمینی که یا از خانواده دهقانان ویا مالکین بودند در جهت رشد و فعالیت دهقانان بر علیه مالکین منطقه ورشد مبارزه دهقانی بر علیه حکومت شاه حرکت می کردندکه نتیجه این فعالیت ها به اولین تحصن روستای گاگل در محل دادگستری مریوان انجامید.م
آنها با کمک معلمینی که خود را در میان آنها جای داده بودند وابراز خواستهای خویش که بیشتر برای احقاق حقوق ناشی از اصلاحات ارضی وظلم واجحاف مالکین محلی ودر حمایت از حرکت سیاسی مردم ایران بود ،دست به تحصن زده بودند .بروز این حرکت در واقع سر آغاز مسیر حرکت مبارزه آینده شهر بود که از جانب معلمین چپ و طرفدار مبارزه دهقانی رشد می کرد.در کنار همین حرکت روستاییان، باز داشت چند تن از شهروندان شهر از جمله فردی به نام موسی مشهور به موسی بوتیک حرکتی که به دفاع از دهقانان گاگل آغاز شد به اعتصاب غذا برای آزادی باز داشت شدگان انجامید که بر اثر فشار به وجود آمده وپا در میانی متنفذین شهر به آزادی باز داشت شدگان انجامید . جنب وجوشی که برای سازماندهی روستاییان بر علیه فئودالهایی که بیشتر آنها در گرد مدرسه قران بدور هم جمع شده بودند وارد اوج شکاف در میان شرکت کنندگان در حرکت های اعتراضی می شد ودر گردهمایی که در مسجد حاجی نجییم برای سخنرانی بر علیه حکومت به راه افتاده بود به اختلاف وبحث شدید میان طرفداران مدرسه قران و کسانی که به کمونیست شناخته شده بودند انجامید .نقش شهید فواد مصطفی سلطانی که در سپتامبر ٥٧ از زندان آزاد شده بود ، در حرکات بعدی مبارزات مردم غیر قابل انکار است بیشتر جوانان شهر وی را مظهر مقاومت می شناختند چرا که علاوه بر اینکه سالیان متمادی در زندان بسر برده بود ،در عین حال در آذر ماه 57 قبل از اینکه از زندان آزاد شود به همرا تنی چند از زندانیان هم بندش به اعتراض به شرایط نگه داری آنان به اعتصاب غذا و اعتراض در زندان روی آورده که هدایت وی زمینه پیروزی زندانیان را نیز فراهم کرده بود.م
فوادمصطفی سلطلنی
همین مقاومت وی وروح مبارزه بر علیه ظلم و زور در عین حال توجه خاص وی به مسئله ملی از وی شخصیتی فداکار ساخته بود .در جلساتی که بیشتر در منزل برادرش شهید حسین بر گذار می شد بیشتر در ارتباط با مبارزه ومقاومت روستاییان ونحوه عمل آینده در این ارتباط تبادل نظر می شد وهر چه که پیروزی انقلاب نزدیکتر می شدحس عمل گرایی در گروه مذبور بیشتر آشکار می گشت.برعکس آنها ما جوانانی که به فداییان پیوسته بودیم بیشتر به طرف تئوری کشیده می شدیم و فاصله ما با آنا ن افزونتر و از عمل کرایی صرف انتقاد می کردیم وآنها نیز راحت از کنار ما نمی گذشتند وبه ما ایراد وارد می کردند.م
با خروج شاه از ایران در روز بیست وششم دی ماه 57 مردم خروج شاه را جشن گرفتند وخمینی که دولت موقت از روحانیون و نهضت آزادی تشکیل داده بود مرتبا" دولت بختیار را به استعفا وپذیرش شکست دعوت می کرد دراین میان در 12 بهمن ماه خمینی وارد تهران شد ومیلیونها تن از مردم به استقبال وی رفتند. ما نیز از خمینی حمایت می کردیم اما فکر می کردیم که خمینی مسلما"بعد از تشکیل دولت موقت وسقو ط شاه وبختیار حکومت را به مردم محول خواهد کرد .اخبار تظاهرات واتفاقات کرمانشان شهر زادگاهم مرا بر آن داشت تا در روز نوزدهم بهمن ماه عازم کرمانشان شوم . ادامه دارد...م

























Keine Kommentare: